مایعفی عنه فی الصلاة93/03/11

چاپ

درس خارج فقه حضرت آیت الله حسینی بوشهری

موضوع کلی:احکام النجاسة                                                                                تاریخ: 11خرداد 1393
موضوع جزئی:فصلٌ في ما يعفى عنه في الصلاة                                                              مصادف با: 3 شعبان 1435 سال: پنجم                                                                                                                                     جلسه: 93

 

 

 

 

 

«الحمدلله رب العالمين و صلي‌الله علي محمد و آله الطاهرين و اللعن علي اعدائهم اجمعين»

خلاصه جلسه گذشته:

بحث در نجاساتى بود كه وجود آنها در نماز معفو است، اول از آنها خون جروح و قروح است مادامى كه خوب نشده چه در رخت باشد يا بدن، چه كم باشد يا زياد، ممكن باشد ازاله يا تبديل جامه بدون مشقت يا نه. بلى! معتبر است كه در ازاله و تبديل، مشقت نوعيه باشد و الّا احوط ازاله يا تبديل است. و معتبر است آن كه جراحت، معتدٌّ بها باشد و ثبات و استقرار داشته باشد. پس خون زخم‏هاى جزئى كه در بدن حادث مى‏شود معفو نيست. و واجب نيست در خون جروح و قروح، منع كردن آن از تنجيس. بلى! بستن روى آن به دستمال و نحو آن واجب است هر گاه در جائى باشد كه متعارف است بستن آن. و عفو اختصاص به خون همان محل ندارد. پس اگر به اطراف آن از بدن و لباس تعدى كند نيز عفو است لكن به آن قدرى كه متعارف است در مثل آن زخم تعدى كند. و اين مطلب مختلف مى‏شود به بزرگى و كوچكى زخم. و از جهت محل نيز، چه آن كه گاهى زخم در محلى است كه لازمه‏ى آن تعدى بسيار است يا آن كه در محلى است كه ممكن نيست بستن آن. پس مناط متعارف آن زخم است.

سؤال این است که آیا خونی که برای ما مشقت داشته باشد معفو است و یا خونی که جاری است و مرتب می‏ریزد معفو است و یا اینکه آنجایی که هم مشقت دارد و هم جاری است معفو می‌باشد یا اینگه تا خوب نشده معفو است یا اینکه همیشه معفو است؟ عرض کردیم روایاتی در این رابطه وارد شده:

روایت اول: عَنْ سَمَاعَةَ بْنِ مِهْرَانَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: «إِذَا كَانَ بِالرَّجُلِ جُرْحٌ سَائِلٌ فَأَصَابَ ثَوْبَهُ مِنْ دَمِهِ- فَلَا يَغْسِلْهُ حَتَّى يَبْرَأَ وَ يَنْقَطِعَ الدَّمُ».[1]

اگر شخص جراحت داشته باشد که خون آن روان باشد و آن خون روان به لباس اصابت کند لازم نیست آن خون را بشوید تا اینکه خوب شود و خون قطع شود.

روایت دوم: مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَاوِيَةَ بْنِ حُكَيْمٍ عَنِ الْمُعَلَّى أَبِي  عُثْمَانَ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ قَالَ: «دَخَلْتُ عَلَى أَبِي جَعْفَرٍ علیه السلام وَ هُوَ يُصَلِّي فَقَالَ لِي قَائِدِي إِنَّ فِي ثَوْبِهِ دَماً فَلَمَّا انْصَرَفَ قُلْتُ لَهُ إِنَّ قَائِدِي أَخْبَرَنِي أَنَّ بِثَوْبِكَ دَماً فَقَالَ لِي إِنَّ بِي دَمَامِيلَ وَ لَسْتُ أَغْسِلُ ثَوْبِي حَتَّى تَبْرَأَ».[2]

راوی می‏گوید: به امام باقر (ع) عرض کردم راهنمایی به من خبر داده که لباس شما خونی است؟ حضرت (ع) فرمودند: در بدن من دمل‌های زیادی است و این گونه نیست که من بخواهم لباسم را بشویم تا اینکه خوب شود. یعنی من لباسم را نمی‌شویم تا این دمل ها خوب شود. حد عفو در این دو روایت خوب شدن جروح و قدوح است و بعد از اینکه خوب شد دیگر جایی برای عفو نیست.

اشکال به روایت اول:

در رابطه به روایت سماعه وجود دارد این است که صدر روایت عفو در بحث قروح و جروح را دائر مدار سلیان قرار داده به این نحو که غسل موضع جراحت در جایی واجب است که خون جراحت، روان نباشد و اگر خون جاری و روان بود در این صورت شستن واجب نیست، به تعبیر روشن‌تر مستشکل می‌خواهد بگوید بحث خوب شدن، ملاک نیست که بگوئیم حد عفو، خوب شدن باشد بلکه عفو تا زمانی وجود دارد که خون سلیان داشته باشد و اگر سلیان نداشت عفو در کار نیست.

روایت این بود «إِذَا كَانَ بِالرَّجُلِ جُرْحٌ سَائِلٌ فَأَصَابَ ثَوْبَهُ مِنْ دَمِهِفَلَا يَغْسِلْهُ حَتَّى يَبْرَأَ وَ يَنْقَطِعَ الدَّمُ»، در این روایت، عفو دائر المدار سیلان قرار داده شده، یعنی «حَتَّى يَبْرَأَ» به خوب شدن بر نمی‏گردد بلکه به سیلان می‌خورد و منظور «يَنْقَطِعَ الدَّمُ»این است که خون روان قطع شود.

پاسخ به اشکال:

مفهوم شرط در اینجا وجهی ندارد؛ زیرا مفهوم شرط در جایی مورد استفاده است که ما سیلان را در خود شرط اخذ کنیم یعنی سیلان به عنوان شرط باشد در صورتی که این گونه بود که سیلان خود تشکیل دهند شرط بود یعنی اگر جرح سیلان پیدا نکرد شستن لازم نیست در صورتی که جمله شرطیه این گونه نیست، یعنی سیلان در شرط اخذ نشده بلکه آنچه اخذ شده جرح است و به عنوان قید در اینجا مطرح شده، یعنی سلیان قید برای جرح است عبارت این بود «إِذَا كَانَ بِالرَّجُلِ جُرْحٌ سَائِلٌ»،  یعنی تمام شرط ما حقیقتاً جرح است و کلمه سائل قید برای جرح است و این گونه نیست که سائل از شرط اخذ شده باشد.

اگر کسی بگوید سائل از باب وصف است و ما در اصول خوانده‏ایم که وصف مفهوم ندارد ولی یک نکته آنجا مطرح کردند که اگر وصف فایده دیگری غیر از تأکید در حکم نداشته باشد ممکن است گفته شود وصف دارای مفهوم است و اگر دارای فایده باشد همان مفهوم ملاک است و در این حدیث سائل وصف برای جرح است که گفتیم وصف مفهوم ندارد و در جایی مفهوم دارد که نتواند فائده دیگری غیر از دخالت در حکم را برساند در حالی که در اینجا آوردن سیلان به عنوان وصف، فایده مقدمیّت دارد، یعنی سائل بودن برای این است که چون سیلان دارد خون به لباس اصابت می‌کند و این وصف مقدمه برای مطلب بعدی است.

نتیجه: این دو روایت سالم از اشکال است و همان طور که مرحوم سید (ره) روی خوب شدن جراحت تکیه کرده ملاک این است که تا زمانی که حالت خوب داشتن به وجوب نیامده حالت عفو وجود دارد و لازم نیست خون را بشوید. یعنی حد عفو خوب شدن جراحت است و وقتی خوب شد دیگر عفوی در کار نیست و مفهوم شرط و مفهوم وصف هم جایگاه نداشت.

روایت سوم: مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَحَدِهِمَا (ع) قَالَ: «سَأَلْتُهُ عَنِ الرَّجُلِ تَخْرُجُ بِهِ الْقُرُوحُ فَلَا تَزَالُ تَدْمَى كَيْفَ يُصَلِّي فَقَالَ يُصَلِّي وَ إِنْ كَانَتِ الدِّمَاءُ تَسِيلُ».[3]

معنی روایت این است که در حالت سیلان دم نیاز به شستن نیست و تا زمانی که جراحت خوب نشده هر چند خون سیلان داشته باشد نیاز به شستن نیست.

روایت چهارم: عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْمُغِيرَةِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُسْكَانَ عَنْ لَيْثٍ الْمُرَادِيِّ قَالَ: «قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام الرَّجُلُ تَكُونُ بِهِ الدَّمَامِيلُ وَ الْقُرُوحُ فَجِلْدُهُ وَ ثِيَابُهُ مَمْلُوَّةٌ دَماً وَ قَيْحاً وَ ثِيَابُهُ بِمَنْزِلَةِ جِلْدِهِ فَقَالَ يُصَلِّي فِي ثِيَابِهِ وَ لَا يَغْسِلُهَا وَ لَا شَيْ‌ءَ عَلَيْهِ».[4]

امام صادق (ع) به راوی فرمودند: نماز بخوان و شستن نیاز ندارد و مشکلی ندارد.

این روایت دلالت بر مدعای ما دارد نتیجه اگر جروح و قروحی در بدن بود چه شستن آن مشقت داشته باشد چه نداشته باشد، چه سیلان داشته باشد چه نداشته باشد تا زمانی که زخم خوب نشده معفو است و عفو شامل آن می‏شود لذا نیازی به شستن نیست تا زمانی که جراحت خوب شود.

«الحمدلله رب العالمين»



[1]. وسائل الشیعة، ج2، کتاب الطهارة باب 22 من ابواب النجاسات، حدیث7.

[2]. همان، ح1.

.[3] همان، حدیث4.

[4]. همان، حدیث5.